سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احیاگران دل
قالب وبلاگ

جنگ تمام شده بود و بسسیاری از شهدا جا مانده بودند دلمان پیش آنها بود.باید می رفتیم و برمی گرداندیمشان،اما منطقه حساس بود و قرارگاه موافقت نمی کرد.بالاخره یک فرصت ده روزه گرفتی.گذشته از دوری راه،دور و برمان پراز میدانهای گسترده ی مین بود.چند روزی کارمان جستجو،سوختن زیر آفتاب و دست خالی برگشتن بود.فرصت ما،نیمه ی شعبان به پایان می رسید.بعضی بچه ها پیشنهاد کردند کار را تعطیل کنیم و روز عید به خودمان برسیم.اما شهید غلامی گفت:«نه،تازه امروز روز کار است و باید عیدی خود را امروز از آقا بگیریم»همه با این امید حرکت کردیم،اما هر چه بیشتر جستجو کردیم،نا امیدتر شدیم.آفتاب داشت غروب می کرد که صدای ناله و توسل شهید غلامی بلند شد:«آقا جون دیگرخجالت می کشیم توروی مادرای شهدا نگاه کنیم...»باید وداع می کردیم و برمی گشتیم.بغض توی گلوی بچه ها ترکید و به گریه افتادند.چند لحظه بعد،فریاد شهید غلامی که رفته بود شاخه ی شقایقی را برای معراج شهدا از ریشه بیرون بیاورد،میخکوبمان کرد.به سویش دویدم...شقایق درست روی جمجمه ی شهیدی سبز شدده بود!

چه حالی می شدی در این غروب نیمه ی شعبان،اگر می دانستی نام این شهید،««مهدی منتظر قائمی»»است!

 

 



برچسب‌ها: تفحص
[ دوشنبه 89/6/15 ] [ 12:18 عصر ] [ کوثر ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه قلب من و محبت و مهر و ولای فاطمه طبع من و قصیده و مدح و ثنای فاطمه جرم من و شفاعت روز جزای فاطمه ببذل دست فاطمه! بخاک پای فاطمه منم گدای فاطمه، منم گدای فاطمه
برچسب‌ ها
سفر (1)
وضو (1)
لینک های مفید
امکانات وب
مهدویت امام زمان (عج) آیه قرآن دانشنامه عاشورا
پاسخ به شبهات،حجره مجازی
<